نتایج جستجو برای عبارت :

ز جهان دل بر کندم ، تا شوری پیدا کردم

جان همی کندم و زین حادثه جانی بردمجان ز کف رفت و عوض جان جهانی بردم کشتی باده به صد آتش و طوفان راندمبی‌نشان گشتم و گم تا که نشانی بردم قاصد مرگ به هر ثانیه دورم می‌گشتمرگ را کشتم و هر ثانیه آنی بردم خیر و شر هر دو ز صد گوشه ندایم می‌دادهر دو را سر زدم و شاه شهانی بردم منطق از منزلت خویش جدایم می‌بردعاقبت عشق شدم عیش عیانی بردم ساقی از قسمت پیمانه دو جامی دادمخان‌و‌مان سوختم و خانی و مانی بردم کُه بدم، کاه شدم، باد ببردم به فلکبی‌کران گش
من می ترسم.
من از زلزله می ترسم.
نه از زلزله ی نیمه شبی که در تقلای بیهوده به خواب رفتنم انبوهی از بتن و آجر و آهن بر سرم فرو بریزاند و خواب عمیقی را که چشم هایم مدت هاست حسرتش را دارند برایشان به ارمغان بیاورد.
می ترسم از زلزله ای که زیر و رو می کندم و چشم در چشم می کندم با منی که مدت هاست فرار می کنم از او
"اذا زلزلت الازض زلزالها
و اخرجت الارض اثقالها..."
می ترسم از رازها که نهفته بود در دل
"یوم تبلی السرائر..."
و آن زمان من تو را نخواهم داشت
"یوم
از دنیا دل کندمبحث عشق و عاشقی نیستخم شدکمراعتمادهایم...اینجا مـــــــن هستم !!نیــــــــمکتی چوبی وچتــــری که بسته است ...!دلم تنـــــــگ نیست ...تنـــــــــها منتظر بـــــارانم ...که قــــــطره هایش بهانه ای باشدبرای نمناک بودن لحظــــــه هایم ...و ...اثبـــــات بی گناهی چـــــــشمانم ...
دلمه فلفل خوشگل‌.به مقدار مساوی بلغور گندم درسته و عدس از شب قبل خیس کردم، یعنی شنبه شب، و روز یکشنبه یک پیاز داغ، چند تا حبه سیر و زردچوبه و در آخر کندم و عدس را توش ریختم و با یک لیوان آب که توش یک عصاره سوپ بود کمی پختم تا به روغن افتاد. بعد گشنیز و ریحون و ترخون و مرزه بهش زدم و چاشنی هم، یک قاشق ماست، دو قاشق #ایوار و ای لیمو ترش و کمی رب انار لب ترش زدم و کمی دیگه گذاشتم رو حرارت و بعد فلفل ها را از وسط نصف کردم و اونها را پر کردم.کف ظرفی را هم ی
امروز رو چیکار کردم؟ رفتم حیاط ... یکم با درختا حال و احوال کردم.. دیدم یه گلدون بزرگ آلوئه ورا داریم.. یه شاخه کندم آوردم... ماسک درست کردم باهاش... دیدم پدر خیلی کنجکاوانه نگاه میکنن.. روی صورت ایشون هم گذاشتم... و تاکید کردم که نباید بخندین نه صحبت کنین... نیم ساعت هر دو دراز کشیده بودیم چشم به ساعت .. خیلی  صحنه با نمکی بود... فقط گاهی پدر خرامان خرامان میرفتند جلوی اینه و چک میکردن موقع شستنش شده یا نه :)))))))))))))))))
یعنی حق ندارم عاشق قرنطینه شده باشم؟
با خطا خون به دل پاک جنابش کردم
چقدر با طمعِ نفس، عذابش کردم
چشم او شاهد رسوایی من بود ولی
کمتر از دیده ی یک طفل حسابش کردم
سحر و نافله و حال بکایم چه شدند؟!
حال خوش داشتم، از جهل خرابش کردم
نه که دل از منِ رسوا بکند، نه هرگز
او مرا خواند ولی باز جوابش کردم
کاش از دایره ی بندگی اش خط نخورم
سال ها حضرت تَوّاب خطابش کردم
بدم اما به خدا نوکری فاطمه را...
نه به امید ثواب و نه عقابش کردم
نام زیبای علی را ز همان روز ازل
بر روی سینه ی خود کندم و قابش کردم
تو
درباره ی اینکه گفته میشه "who I want to be" از "Who I was " مهم تره...
راستش برای من"who I want to be" بر اساس "Who I was " ـه!
من اهداف بلندی داشتم. روحی داشتم که مجبور شدم مدتی روش سرپوش بذارم.
افکارم، اهدافم، من، همه در خودم خفه شدن. حتی هر چی که بهش فکر میکردم و
نمادش بود رو از در و دیوار اتاقم کندم و انداختم دور یا مخفی کردم...  چند بار، در چند مقطع...
ادامه مطلب
چند سال پیش که تو بلاگفا وبلاگ داشتم دورانی بود
کلی دوست پیدا کردم اونجا با خیلیا صمیمی
فضاشو دوست داشتم خیلی
اما به یک باره تمام شدند همه
قبل اینکه بلگفا بزنه بترکونه وبلاگو
یهو دل کندم از اونجا
و بعد چند ماه که رفتم سر بزنم دیدم به کل حذف شده بود
 داشتم به اینجا هم خو میگرفتم 
اما اینجا هم چند ماهه برام غریب شده
شاید به خاطر رفتنم به توییتر یا ...
چند بار اومدم حذف کنم از پشیمونی بعدش ترسیدم
هزار بار نوشتم و پاک کردم
و قورت دادم حرفامو
با اینک
دیروز انجمن ادبی بودم. هر از چندی می روم تا در فضای شعر قرار بگیرم. بگذریم از جو سرد و چشم و هم چشمی های بیجایی که همیشه بعضی اعضای اینگونه انجمن ها دارند، قرار گرفتن در چنین فضاهایی به تحریک ذوق آدم کمک می‌کند.
اما چیزی که در این مدت کوتاه برای من آشکار شد جدای از این مسائل است. چند بار من هم رفتم بالا و چیزکی اگر نوشته بودم خواندم. یک جلسه، دو جلسه، ده جلسه. اما دیگر تمام شد. هرچه در این سال‌ها نوشته بودم را خواندم و تمام شد. دیروز که انجمن خلوت
گوشی دستمه و اخبارو بالا پایین می کنم. بررسی علت سقوط هواپیما در صدره. خسته ام، از امواج اخبار و تحلیل ها. امروز از صبح تصمیم گرفته بودم کمی خودم رو جمع و جور کنم و مامان رو بیشتر دریابم. مادرها در هر شرایطی مادری شان را می کنند؛ هرقدر هم که پیر و خسته و غم دیده باشند. روزمرگی ها پس از یک هفته پرالتهاب کم کم خودش را نشان می داد؛ یک هفته بود هیچ کاری نکرده بودم. اتاق ها را جارو زدم، گردگیری کردم، گلدانم را آب دادم، آینه اتاقم را که تقریبا چیزی نشان
مرد بودم
 
 
میدونستم اگر تا اینجا اومدمباید تا تهش برم
 
میدونستمتعهد دارم به احساسات پاک یه دختر نجیب.
 
میدونستم
خدا خواسته بشم مونس همه تنهاییا و درداش
 
میدونستم
باید بشم مرهم برای همه سختی ها و دردها
 
میدونستممیدونستم این یعنی "مردونگی"
 
و خب چون بضاعتم مزجات بودباید چند برابر بقیه جون میکندم و کندم.کار کردم.
عمرمو گذاشتم.
چشامو گذاشتم. :)
تا وقتی میگم "رو چشمم"یکی بهم بگه چشمت بی بلا . . .
 
حالا دیگه کسی نیستکه وقتی میگم الهی بمیرمبگه "خف
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
 
با خطا خون به دل پاک جنابش کردم
چقدر با طمعِ نفس، عذابش کردم
 
چشم او شاهد رسوایی من بود ولی
کمتر از دیده ی یک طفل حسابش کردم
 
سحر و نافله و حال بکایم چه شدند؟!
حال خوش داشتم، از جهل خرابش کردم
 
نه که دل از منِ رسوا بکند، نه هرگز
او مرا خواند ولی باز جوابش کردم 
 
نام زیبای علی را ز همان روز ازل
بر روی سینه ی خود کندم و قابش کردم
 
تا حرم رفتم و در صحن نجف، حیدر را
پدر و حضرت رزاق خطابش کردم
 
کربلا هر شب ج
الان عنوانو نوشتم و بعد 
یهو گفتم مشهد 
شیفتم رو نگاه کردم احتمالا اگه موافقت بشه فردا به جای عصر میشم صبح 
رفتم تو اتاق تا آماده شم یادم اومد اطراف حرم خیابونها بسته است 
 از رول دستمال کاغذی یه نوار بلند کندم
بعد یکی ته دلم گفت ولش کن پاییز 
کله ظهر بری مشهد چکار کنی 
میخوام برم زیارت بعد اگه بشه برم دکتر متخصص سنتی 
فایده داره؟ زیارتو میگم 
چقدر افسرده ام 
چقدر زیاد افسرده و دل مرده ام 
اگه گرما زده بشم چی؟ 
ولی امروز هوا حسابی خنکتره 
چی
رفتم بیرون پیاده روی ...
بلیط خریدم که دو هفته دیگه یه سر برم تهران‌...
رفتم بازار ، آلو جنگلی و قارچ و خرما خریدم...
سر راه رفتم خونه ی دوستم برام چای سبز و کاکوتی دم کرده بود...
یه گپی ردیم و اومدم...
بادمجون ها رو گذاشتم روی گاز کبابی شن... 
تو این فاصله سیر ها رو پوست کندم ، ظرف ها رو شستم و جمع کردم... 
قارچ ها رو شستم و با فلفل دلمه ای و یه کم سیر ریختم تو تابه تا تفت بخوره... 
یه کم ماکارونی گذاشتم رو گاز بپزه... 
خلاصه یه میرزا قاسمی پختم و یه پاستای ق
یک جوری زمین خوردم که همه‌ی بدنم درد میکند. یکی با تمام قدرت میخواست مرا زمین بزند. چند سال است همه‌ی توانم را جمع کرده‌‌ام. برای همچین روزی. که اگر خواستم زمین بخورم یا اصلا خوردم ! دوباره بلند شوم و با تمام توان به دویدن ادامه بدهم. همین چندروز پیش حول و هوش ظهر بود که لابلای دویدن‌هایم؛ یکی چنگ انداخت به شانه‌هایم و داشت مرا زمین میزد. میدانستم هر چه فریاد بزنم کسی برای کمک نمی‌آید. فریاد نزدم. خودم بودم و کابوس‌هایم. خودم بودم و تنها
 پرچم یا حسین ماه محرم و صفر رو از سر در خونمون کندم.
هرچی گشتم ماه رو ببینم و با خدا حرف بزنم نشد.
خواستم بگم خدایا من میدونم که زودتر کشاندنم به شهر خودمون و کار پیدا کردنم حتما یک حکمتی داشته.
تا اینجا رو که خودت درست کردی، بقیش رو هم درست کن...
ماه ربیع تون مبارک...
این چند وقت که همه چیز رو رها کرده بودم یه سری اتفاقا خوب بودن که افتادن و یه سری ها هم بد.حالا دیگه بسته منفعل بودن.اگر نه بعدها ده سال بعد مثلا،مطمئنا به خودم مدیون خواهم شد
با ترجمه‌ی مقاله‌ی شناخت فرصت شروع میکنم.اگرچه الان خیلی کندم ولی خوبه بازم.
دلم برای گرین گیبلز،خونه ی عزیزی که همیشه در یادم می مونه،تنگ شده.خودم اسمش رو گرین گیبلز گذاشتم.اولش سرسبز نبود ولی اون قدر توش گل و گیاه کاشتم تا این که اون قدر سرسبز شد که الان شش نوع درخت متفاوت و چند نوع گل تویش هست.آخ که خنکای هوای گرین گیبلزم رو چه قدر دوست دارم.گل های پیچ سفیدی که چند سال پیش کاشتم بالاخره اون قدر بزرگ شدن که تموم یکی از پنجره های روبه حیاط رو گرفته.گل پیچ صورتی پررنگ و بنفش هم داشت ولی حیف که خشک شدن.خیلی قشنگ بودن.الان
یک روز صبح زود به کوه رفتم. روی کوه، دو رکعت نماز خواندم. با خدا حرف زدم و حرف دلم را برایش گفتم. گفتم «می دانم سخت است، ما کمکم کن روی زمین تو برای خودم یک خانه ای بسازم. خسته شدم از آوارگی».
 
شوهرم از صبح زود رفته بود کارگری. با نظر من موافق نبود و نمی خواست توی دل کوه خانه بسازم... لباسم را جمع کردم و به کمر بستم. روسری ام را محکم کردم و دستمالی به دهانم بستم. با خودم گفتم: «فرنگیس، از کار توی مزرعه که سخت تر نیست. نترس. قوی باش زن، تو موفق می شوی».
 
انگار کوه کندم ...
خسته م...
قرص هام جواب نمیده دیگه ، خوابالو شدم‌، ذهنم بسته شده ، نا آروم شدم ، رو آوردم به پرخوری، دیروز هرکار کردم گلاب به روتون throw up کنم نشد که نشد ... هی اسید معدم بالا می اومد ولی حتی یه کوچولو غذایی که خورده بودم نه...!
امروز هلیا بهم گفت حاضره بمیره اما این بیماری رو نداشته باشه!!!! گفتم کدوم بیماری؟!‍ گفت بیماری نا امیدی!!!!!
وای بر من که انقدر این بچه ی 10 ساله رو درگیر کردم...
امروز ذهنم نا خوداگاه هی کشیده میشد به دوباره پشت ک
و دیشب شلوغ بود 
و با دو همراه ِ دو نفر، شدید دعوام شد 
و بعد دو همراهِ دیگه ی هردو، ازم تشکر کردن و بعد خود اون دو نفر اومدن هم عذرخواهی و هم تشکر (نفر اول یک خانم بود و نفر دوم یک آقا) که منم از اون آقا بابت لحن بدم عذرخواهی کردم اما دلیل ته دلم این بود که اون آقا آشنای یکی از دوستان بود و اون آقا هم لحظه ای آروم شد که فهمید من دوست پگاه خانمم! خخخخ 
دیشب نخوابیدم 
نخوابیدم! 
ساعت سه صبح به آبدارخونه مون رسیدم و چای خوردم و از تو یک قابلمه!! یک تکه
 
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط 
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط 
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط 
اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط 
همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف،حیف خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط 
+وحشی بافقی
+ شاعر عنوان: صائب تبریزی
دیگه خودمو نمیشناسم.نمیدونم چه کار خواهم کرد.
 
آخداکسی رو جز تو ندارم:)و فقط تو حالمو میدونی.اسماءواگذارت میکنم.نمیدونم چه تاوانی خواهی دادولییک سال و دو ماه و بیست و پنج روزی که به امیدت جون کندمو یه عمر زندگیمو با یادت ساختموهمش آوار شد رو سرمهر لحظه جلو چشممهو قلبمو شکسته. بدجورم شکسته.و این خیلی تاوان داره :)سَیَسالک الله عن کل قلب کسرته 
با خستگی‌ای که بیشتر پشت پلک‌هایم حس می‌شد، وارد خوابگاه شدم. ساق دست‌هایم را کندم و نگاهی به اطراف انداختم. خلوت بود و فقط یک‌نفر در مسیر دیدم و آن هم دختری بود که بطری آب در دست، از کنارم رد شد. نزدیک بلوک خودمان که شدم، دیدن سایهٔ درخت کاج کُپُل و چمن‌های سبز و خشک، وسوسه‌ام کرد. نزدیک یک ماه است طبیعت ندیده‌ام و وجودم عطش دارد؛ به‌خوبی حرارت قلبم را حس می‌کنم. 
مسیرم را به سمت چمن‌ها کج کردم و زیر سایهٔ درخت نشستم. حشرات ریز و درشت دور
با خستگی‌ای که بیشتر پشت پلک‌هایم حس می‌شد، وارد خوابگاه شدم. ساق دست‌هایم را کندم و نگاهی به اطراف انداختم. خلوت بود و فقط یک‌نفر در مسیر دیدم و آن هم دختری بود که بطری آب در دست، از کنارم رد شد. نزدیک بلوک خودمان که شدم، دیدن سایهٔ درخت کاج کُپُل و چمن‌های سبز و خشک، وسوسه‌ام کرد. نزدیک یک ماه است طبیعت ندیده‌ام و وجودم عطش دارد؛ به‌خوبی حرارت قلبم را حس می‌کنم. 
مسیرم را به سمت چمن‌ها کج کردم و زیر سایهٔ درخت نشستم. حشرات ریز و درشت دور
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
یه استاد داشتیم که فامیلیش انیران بود. اواسط ترم مادرش فوت کرد و دقیقا اولین روز کاریش بعد از سوگواری، جلسه‌ی ما بود. توی فتوکپی دانشگاه بودم که چندتا از دانشجوهای ارشدش داشتن آگهی تسلیت چاپ می‌کردن تا مراتب احترام و همدردی خودشون رو ابراز کنن. مسئول دستگاه به خاطر شلوغی و سر و صدا نتونست درست و واضح اسم مورد نظر رو بشنوه و تایپ کرده بود امیران. پرینت که گرفت پسرا دادشون دراومد که آقا اشتباه زدی، انیران نه امیران، ولی اون همچنان باور داشت ک
وقتی کاری بهم سپرده شده، به هر دلیل کند انجام میشه و یکی بتمن وار و زورو صفت وارد میشه که کمکم کنه جمعش کنم حالم از دو تا چیز به هم می‌خوره:
1. خودم، که چرا انقدر کندم!
2. خیّر محترم و طفلکی و دلسوز و آگاه به زمان‌بندی خروجی‌های تشکیلاتی! :دی
دست خودم نیست. کمال‌گرایی و تمامیت‌خواهی مجموعا من رو برده، انگشتام رو فرستاده برای خانواده‌م!
 
خود را در آینه میبینمچقدر دیگر از آن همهشلوغی و شادابیخبر نیست! آیا این فرد نابود شده کهمشاهده میکنم من هستم.. عمق وجودم امم اسمش چه بود؟ قلب؛ آری چقد جایش خالی اش میسوزداز آن وقتیکه قلبم را شکستن و آن را از جایش کندم به این فردی که دیگر نمیشناسمش تبدیل شده ام.....
مریم کریمی 
اسفند ۱۳۹۸
شب ها تا دیروقت بیدارم و فکر و خیال امونم نمی‌ده اونقدر فکر میکنم که مغزم داغ می‌کنه و درنهایت نزدیکی‌های صبح بیهوش میشم ، اما توی خواب هم فکر و خیال باز امونم نمی‌ده و تا صبح خواب های آشفته امتحان و درس و... میبینم. نتیجتا صبح ها که بیدار میشم انگار کوه کندم و ذهن و جسمم به شدت خسته و آزرده است. هزار و یک کار برای انجام دادن دارم ولی دست و دلم نسبت به زندگی و شور و نشاطش یخ کرده و نمی‌دونم تو زندگی چند چندم با خودم 
بسم الله
همیشه از این جور آدما بودم که با صدای آروم برم بیام.شوخی های ریز ریز بکنم.با همه رفیق باشم.برم دنبال نقطه قوت هر کس و بهش تاکید کنم تا حالش بهتر شه.یه جوری نقطه ضعفش رو یادآوری کنم که دلش نگیره ولی بخندیم.شاد شیم و بعد دیگه همه چی یادمون بره.هر چی دارم قسمت کنم.اینا همه تعریف از خود حساب میشه.میدونم.دارم از خودم تعریف میکنم.تا بگم قصه ها عوض میشه.آدمام عوض میشن.منم عوض میشم.منم حالا عوض شدم.آدم باحال قصه دیگه نیستم.منزوی و تنها.تو سلف تو
فرشته سیبیلو.
برای دومین بار گوشیمو گم کردم.
خانواده رفته بودن باغ، نمیدونم چی شد که یادشون رفته بود پمپ آب رو بزارن توی انباری.
لذا بنده مجبور شدم راه بیفتم برم سمت روستامون.
از راه رسیده و شام خورده و کمی استراحت کرده عزم رفتن با رفیق جانم را کردم. اومدم زنگ بزنم بهش دیدم گوشیم نیست.
گفتم یا خدا گوشیم کجاست؟ هرچی گشتم پیدا نشد. سریعا تلفن رو برداشتم و شمارمو گرفتم. ناگهان یه آقایی گفت بله؟!
در مدت کوتاهی آدرسشو گرفتم و طوری وانمود کردم که انگا
وقتی میگن خونه تو باید تخلیه کنی، سختترین حسیه که میتونی تجربه ش کنی.
میدوی وسایل مهمت رو برمیداری از در که میخوای بری بیرون یاد یه چیز مهمتر میوفتی دوباره برمیگردی اونهم ورمیداری بعد یه نگاه به درو دیوار خونه ت میکنی که شاید دیگه نبینیش
یه چیزی تو دلت سنگینی میکنه، اینجا خونمه اینجا زندگی کردم ، غم داشتم شادی داشتم ، جون کندم تا ساختمش و براش وسایل خریدم . همه رو که نمیتونم ببرم ، کدومشون مهم تره!!
پ.ن : از طرف شرکت اومدیم ماموریت به شهر پلدخت
دیروز خانمی زنگ زد دفتر و گفت با رییس کار داره ، رییس مثل همیشه نبود 
بهش گفتم ایشون تشریف ندارن و خانمه گفت بهشون بگین کریمی زنگ زد و گفت با این شرایط من نمی تونم کار کنم براتون 
گفتم برا چه کاری صحبت کرده بودید؟ 
شغل من !!
خیلی ناراحتم، به پولش احتیاج داشتم و دارم .کاش من یه سال دیگه هم اینجا کار کنم 
کارش خوبه، ساعت کاریش خوبه، جاش خوبه، حقوقش خوبه ... چرا آخه؟!!!!!!!!!!!!
بیشتر کار کنم؟ یه کم کندم این رو قبول دارم ولی این که بره پی نیروی جدید رو قبو
این روزها درگیر عاشقی با یه پسر بچه‌ام. کی فکرش رو می‌کردم به اینجا برسم؟ من؟ ح ۸ سال کوچکتر از منه اما عاقله مهم اینه که عاشقی می‌کنم. دلم می‌خواد یکی رو بخوام و دوست داشته باشم و ح مخاطب جهان من است. جهان عاری از عشق و احسلس من قرار است از خط خشک زمان بدر آید و منعطف شود به سوی او. از عشق چه چیز بیشتری نی‌خواهم جز انعطاف زمان و مکان؟
شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردمماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردمدیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مراگرچه عمری به خطا دوست خطابش کردممنزل مردم بیگانه چو شد خانه چشمآنقدر گریه نمودم که خرابش کردمشرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمعآتشی در دلش افکندم و آبش کردمغرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهادخواندم افسانه شیرین و به خوابش کردمدل که خونابه‌ی غم بود و جگرگوشه دهربر سر آتش جور تو کبابش کردمزندگی کردن من مردن تدریجی بودآنچه جان کند تنم، عمر حسابش
یه خستگــی عجیبی دارم انگـاری کوه کندم ولی سامونش میدم نمیذارم همچی همینجوری بمونه صد در صد !!
خستگیامو در میکنم آخرش به همین زودی زودم سامونش میدم ...
همین روزاس که دیگه وقت فکر کردن درمورد همه چیز رو ندارم اینجوری ذهن محدود با آدمای محدودتـــر !
آخر هفته هام پر ، سه روز در هفتمم پره پره !
یکم سخته دس به پس اندازم بزنم ولی چاره ای جز این نیست ، دلم نمیخواد برا چیزایی که ارزش نداره کم بیارم تو زندگی و به همین آسونی جا بزنم ...
اگه توییتر داشتم الان یهویی میرفتم توییت میکردم که :داشتم عمیقا جزوه ای رو که هنوز به یک دهمش هم نرسیدم میخوندم که دیدم ساعت 2 شده و هنوز نهار نخوردم ، ساندویچ کتلتی که درست کرده بودم رو باز کردم و شروع کردم به خوردن ، آهنگ لاله عباسی از پری زنگنه رو پلی کردم و هندزفری تو گوشم
چی شد؟ هیچی یهو دیدم صورتم خیس از اشکیه که نمیدونم از کجا و چرا پیداش شد
نهارمو نیمه رها کردم و واسه اینکه کسی منو نبینه رفتم زیر پتو و تظاهر به خواب بودن کردم ...
شنیده بود
وقتی کسی تعریف میکنه که یه مارمولکو کشته من غش میکنم و مدام بهش میگم چطور تونستی؟؟؟
اگه ببینمش که ممکنه تا مرز سکته هم برم
درمورد سوسک هم حداقل جیغ میکشیدم که از وقتی تو خونه قبلی لونه کردن صمیمی تر شدیم باهم :)
در مورد مار نمیتونم فک کنم! و اگه فیلمشو ببینم حتما شب خواب وحشتناکی از خواهم دید!
.
.
.
اما همین من سر کلاس آزمایشگاه فیزیولوژی
وقتی قرار بود نواسانات ماهیچه پشت پای قورباغه رو اندازه گیری کنیم داوطلب شدم از طرف خانوم ها قورباغه ی بی نو
ساعت 5:15 صبح با صدای گوش‌نواز آلارم هم‌اتاقیم از خواب ناز بیدار شدم و به محض بیدار شدن تمام خویشاوندان این انسان فهمیم اعم از سببی و نسبی رو مورد لطف و عنایت قرار دادم...  بعد از چند دقیقه انتظار که شاید آقا خودش با صدای گوشیش بیدار شه و این صدای شوم رو قطع کنه کاملا ناامید شدم و طی یک حرکت بس جوانمردانه جهت رفاه حال سایرین برای لحظاتی از تخت نازم دل کندم و پا شدم گوشی این دوست عزیزتر از جان رو خفه کردم! 
برگشتم به آغوش یار با وفام و یارم با صدای
در نگاهت خود به ظاهر مرد کردم
من در درونم آن نباید کرد ، کردم
دانسته بودم بی توبودن مرگ حتمیست
دانستن بی دانشم را سرد کردم
تا در خودم عادت کنم حرفی نگفتم
رفتی و از قلبم خودم را ترد کردم
من همچو زخمی ها پرانم را گشودم
هی ضربه خوردم هی برایت درد کردم
گفتم که آبان می رسی مرداد رد شد
برگان سبزی را که دیدم زرد کردم
 رسیدم خانه و مام‌بزرگ با یک عالمه نان نشسته بود روی مبل و با قیچی تکه‌تکه می‌کردشان برای بسته‌بندی. کنارش روی زمین نشستم و یک‌ تکه‌ی خشکش را کندم و دندان گرفتم. دایی خانه‌ی ما بود. قرار بود شبانه راهی جاده شود برای سفری. توی آشپزخانه بود، پرسید شام می‌خورید؟ مام‌بزرگ گفت فعلا نه، تو بخور که زود راه بیفتی بیچاره نکنی من رو. دایی پرسید من شب تا صبح رانندگی می‌کنم، تو بیچاره می‌شی؟ گفتم مام‌بزرگ تا برسی نمی‌خوابه. گفت من چهل ساله دارم را
بله، سرما خورده‌ام و بسیار خواب آلودم اما به این نوشتن‌های آخر شب بسیار عادت کرده‌ام. هرچه سعی کردم با خودم کنار بیایم که ننویسم و بخوابم، دلم نیامد. این نوشته‌های آخر شب، حس جمع‌بندی روزانه را دارد. حس خوبی دارد.
امروز، روز سختی بود. سرما خورده‌ام و باید تلاش می‌کردم تمرکز کنم. نتیجه همین تلاش‌ها خود را به شکل پیشرفت در ریاضیات نشان داد. حالا دیگر بسیاری از مثال‌ها را کامل حل می‌کنم و زبان ریاضیات را بهتر می‌فهمم، هرچند که هنوز هم بسیا
بسم الله الرحمن الرحیم./
برنامه تلگرام ام را پاک کردم ، اپلیکیشن غرفه ام در سایت با سلام را پاک کردم ، عکس همه ی عروسک ها را از پیج اینستاگرامم پاک کردم ! آیدی و پروفایل پیج را هم عوض کردم ! حتی نیمی از دلم را هم پاک کردم ... فردا روزی دیگر است ، طرحی زیباتر بر صفحه ی دلم خواهم کشید ...
دعا نکردم. نه پای پنجره فولاد ، نه در روضه های اول محرم تا آخر صفر، نه پای ضریح ارباب؛ دیگر برای شفا گرفتنت دعا نکردم. دعا نکردم خوب بشوی. دیگر صبح های روز تعطیل را با صدای بهانه گیری هایت بلند نشویم. دعا نکردم مثل بچه های عادی باشی. بروی بنشینی سر کلاس های معمولی. دعا نکردم مثل بلبل صحبت کنی.
به جایش دعا کردم همینطور که هستی توانمد شوی. دعا کردم خدا کمک کند استعدادت را کشف کنیم و بفرستیمت همانجایی که باید شکوفایش کنی. دعا کردم تو هم هر چه زودتر ب
روز خود را به غم هجر و فغان، شب کردمیاد ایوان نجف سوختم و تب کردمنکند دوست ندارد...؟! نکند رانده شدم...؟!پای صدها نکند، گریه مرتب کردمتا نگاهی کند آقا و ورق برگرددزیر لب زمزمه ی زینب... زینب... کردمکیست آبادتر از من که خراب علی امقامتم را سر این عشق مورب کردمچه کنم طفل گنهکار امیر نجفمهوس مغفرت و مرحمت أب کردموعده ی ما نجفش یا که به هنگام مماتهرچه او خواست... توکل به خودِ رب کردم
محمد جواد شیرازی
صبح دو تا مرغ پر کندم، یک تا تکه کردم قصاب اعظم!
داشتم بادمجون می‌پختم. مامان گفته بودن که توش سیر بریزم و چون داداشم سیر دوست نداره قرار بود قایمکی این کارو بکنم! اما خب من سیر رو فراموش کردم و مامان از تو خونه حواسشون بود. برای متوجه کردن من گفتن "آب ریختی؟" من بدون برگشتن به سمت خونه گفتم آره ریختم. دیدن من اصلا اشاره رو نگرفتم! باز گفتن "رب رو چرا نذاشتی تو یخچال؟" سوال پرتی بود و من متعجبانه برگشتم سمت مامان که دیدم دارن با ایما و اشاره میگن "
 
تو را دارم ای گل، جهان با من است.تو تا با منی، جانِ جان با من است.کنار تو هر لحظه گویم به خویشکه خوشبختیِ بیکران با من است.
 
"فریدون مشیری"
 
پ.ن1:
جان و جهان خواند مرا آن صنم 
تا بزیم جان و جهان من است 
 
"سنایی"
 
پ.ن2:
بیا نگارا
بیا در آغوش من 
 
"هوشنگ ابتهاج"
نمیدونم چیکار کنم چشام تار میبینه موقع خوندن از شدت خواب اشک تو چشم جمع میشه دستام بی حسن و درد میکنن و تیر میکشن. تمرکز کردن تو این شرایط واقعا سخته. ولی من نباید بخوابم چقدر خواب اخه. چیکارم کرده خواب تا الان که برای بقیه عمرمم اثری داشته باشه. من فقط میخوام کار کنم. چرا اینجوریم. دلم میخواد کتابمو راحت بخونمو بفهمم این همه بی حسی مسخره رو تجربه نکنم که حتی نمیتونم کتابو دست بگیرم. میگی چیکار کنم من میخوام و دارم تلاش میکنم اما خیلی کندم اما و
داشتم با دوتا از گربه ها ناهارمو میخوردم.یه کلاغیم اون ور تر داشت واسه خودش راه میرفت.بعد به خودم گفتم یعنی مثه این گربه ها که واسشون غذا میندازم میخورن، اگه واسه اینم بندازم ممکنه بخوره؟ بعد گفتم نه بابا اینا دستتو تکون بدی فرار کردن.مثه گربه ها که اهلی نیستن بیان.گفتم حالا امتحان میکنم یه تیکه شو کندم پرت کردم.خودم که اصلااا ندیدم تیکه هه کجا افتاد چون لای چمنا افتاد و ریزم بود اما کلاغه با وجودی که دور بود قشننننننگ پیداش کرد رفت برش داشت
یه شب مریم ازم دلخور بود.
به مامان گفتم چای بریزم باهم بخوریم؟ 
گفت چای از دست کسی بگیرم که مریم ناراحت کرده؟
بعد از مامان بابا و حتی وقتی بودن ضربان قلبم مریم بود و هست.
هانیه امروز پرسید فاطمه کی رو تو دنیا اندازه مریمتون دوست داری؟
خیلی فکر کردم...خیلی ها. کسی یادم نیومد. 
شما رشته های اتصال من و شیرینی های جهان هستید. ممنون که با وجودتون 
جهان رو به محل قابل اسکانی تبدیل میکنید.
داشتم با دوتا از گربه ها ناهارمو میخوردم.یه کلاغیم اون ور تر داشت واسه خودش راه میرفت.بعد به خودم گفتم یعنی مثه این گربه ها که واسشون غذا میندازم میخورن، اگه واسه اینم بندازم ممکنه بخوره؟ بعد گفتم نه بابا اینا دستتو تکون بدی فرار کردن.مثه گربه ها که اهلی نیستن بیان.گفتم حالا امتحان میکنم یه تیکه شو کندم پرت کردم.خودم که اصلااا ندیدم تیکه هه کجا افتاد چون لای چمنا افتاد و ریزم بود اما کلاغه با وجودی که دور بود قشننننننگ پیداش کرد رفت برش داشت
من اطمینان زیادی دارم که هفت هشت ده سال بچگی خیلی موثرن و شاید بیشترین تاثیر رو دارن توی بقیه عمر.
تو فکرشو بکن،
پسره توی 38 سالگی مارک لباساش رو پز میده. 
بعد من الان بیست تا لباس زارا و ادیداس و نایک و تیمبرلی و کوفت و زهرمار دارم، مارک همه شون رو کندم که دیده نشه. اینجا ارزونه میشه خرید. بعدم مارک چی هست؟ لباسای ایرانی و ترکیه ای ما خیلی دوامشون بیشتر بود من هنوزم میپوشیدمشون.
ولی چیپ بودن و ندید بدید بودن چیزی نیست که عوض بشه. یعنی شما میخواین
از خورشت به آلو دیشب یکم تو یخچال مونده بود
درش آوردم و طبق معمول که عادت به گرم کردن غذا ندارم همونجوری چند قاشق ماست و یکم نمک قاطیش کردم و پیاز پوست کندم و با ته مونده ی نون جو م زدمش به بدن
برنجه مونده همینجور تو یخچال و احتمالا فردا باید بریزمش بره
 
یه چرتکی زدمو و بیدار شدم یه دوش و مسواکیم زدم به بدن و بعد باز شال و کلاه کردم برم بیرون خرید
باس نون جو و تخم مرغ و دستمال رو میزی و لواشک میخریدم و همینطور یه هدیه ی کوچولو واسه ا_ن که فردا میا
ذهن سریع همانطور که از نامش مشخص است، بسیار سریع کار میکند. این ذهن زمانی استفاده می شود که لازم به تصمیم گیری های سریع و معمولا ناخوداگاه وجود داشته باشد.
موقعی که راه میرویم، لازم نیست هر قدمی که برمیداریم رو تجزیه و تحلیل کنیم. در این زمان این ذهن سریع ماست که فعال می شود.
موقعی که غذا می خوریم، یا دوچرخه سواری میکنیم یا رانندگی میکنیم یا تلویزیون تماشا میکنیم، این ذهن سریع ماست که تمام این کارها را انجام می دهد.
ذهن سریع نسبت به ذهن کند، ان
درجمکران ازبهرمولا گریه کردم/برغربت و دوری زآقا گریه کردم/حضرت امیدآفرینش درجهان است/برکربلا وداغ زهرا گریه کردم/گفتند می آید ولی الله اعظم/برشیعیان مظلوم دنیاگریه کردم/آهنگ قلب ماهمیشه هست مهدی/دردفراقش داغ دلها گریه کردم/دشمن سراسرظلمهایش شد فراوان/درگوشه ای باشورتنها گریه کردم/آخربه پایان کی رسد درد فراقش/برمهدی وقرآن وطاها گریه کردم/باآن ظهورش شادمان عالم بگردد/بهرفرج من تابه فردا گریه کردم/
امروز احساس تنگی نفس داشتم. کارهای مختلف و متعددی انجام دادم تا این تنگی نفس را برطرف کنم. در مسیر درمان فهمیدم که من به دلیل استرس و اضطراب و سرد شدن بدنم هست که این اتفاق برایم رخ داده. من به قوانین جهان اعتماد کردم و شروع کردم به در صلح قرار گرفتن با خودم و با خانواده ام. این تجربه من است. به قوانین جهان اعتماد کنید. با خودتان و دیگران به صلح برسید. با اعتقادات پدران و مادران و خانواده و جامعه به صلح برسید. با اعتقاداتی که با آن بزرگ شده اید و ب
عاشقانه ترین عاشقانه های جهان
در برابر قلبم کم میاورند
وقتی که پای "تو" در میان است
.
بشنو!
فریاد عاشقانه ی قلبم را
دستهایم را که میگیری
نگاهم که میکنی
مشتاقانه تر از ثانیه ها...
عشق در وجودم میتپد
آوای بودنت، عاشقانه های جهان را میرقصاند
جهان در برق چشمانم میلرزد
و آغوشت تو گرم میکند تنم را...
با آرامشی از جنس بهشت... :)
.
آغوش تو آرامشی از جنس بهشت است
آرامشت از جنس "تو" در آینه ی "من"
خالیست جهان بی تو و عشقت شهِ قلبم!
بر بوم جهان با تو خوشست عشق کشید
+سال 98 تمام شد.سالی که گذشت پر بود از اتفاق های خوب وبد...مرگ خانوم جان،جنگ،ویروس،تنها سفر رفتنم......نبات یاغی شده،سرکش....نبات از درجا زدن های مدوام بریده اما دارد باز هم تلاش می کند....سال 98 برایم پر بود از اتفاق های جدیدو تجربه های جدید تر....تنها تر شدن....اولین باری که دل به آرزوهایم دادم و راهی دیار غربت شدم خیلی تنها تر بودم....این بار که خاستم جا به جا شوم تنها نبودم...آدم هایی بودن که روی مهرشان حساب کنم......یاد گرفتن های مدوام....سال 98 استخوان ترک
از شانزده‌سالگی این ترفند را یاد گرفتم: وقتی احساس گم‌گشتگی می‌کنی راست‌راستی خودت را گم کن. برای همین وقتی حال و روز خوشی نداشتم مامان برام بلیط سفر می‌خرید. امکان سفر اگر نبود، می‌رفتم تجریش و لابه‌لای مردم و رنگ‌‌ها و بوهای غلیظ بازار قدیمی خودم را گم می‌کردم. قبل رفتن با خودم گفتم چه خوب، از این تکرار مکرّرات زندگی دور می‌شوم و بالاخره خودم را پیدا می‌کنم. امّا سفر مرا از تمام مسیرها و مقصدها بیرون گذاشت و بهانه‌ای شد که با خ
خسته ام. دستم به هیچ کاری نمی‌رود. توی خودم فرو رفته‌اند. دلم می‌خواهد یکی عاشقم شود و دوستم بدارد. خسته ام از این دنیای تنهایی. و آخر چه کسی کسی را چنان که ارسطو می‌گوید دوست خواهد داشت؟ نه این جهان، جهان من نیست. این جهان پر از نقص است و من حقیقتا از اینهمه نقص در جهان دلزده‌ام. امروز شنبه هست. کاش امروز که کتابخانه می‌روم کمی بیشتر تلاش کنم. دلم می‌خواد دکتری بخونم آی‌پی‌ام کاش...
جهان از کجا شروع می شود؟
این سوال یه نکته غلط و پنهان دارد و مانند تقسیم یک عدد بر صفر! پی پاسخ و مبهم می ماند.
نکته آن است که جا و مکان هم در محدوده ی جهان است و هر نقطه که جا و مکان معنی دارد، جهان هم معنا دارد. بنابراین مکانی که «جهان» نباشد وجود ندارد.
ادامه مطلب
آقا خابم نمیبره
اگ گند بزنم چی؟
اگ هیچی یادم نیاد چی؟
اگ سخ باشه چی؟!
اگ همش ا اونجاهایی باشه ک من حذفش کردم برا خودم چی؟!!
خدایا پشمام
منو به حال خودم رها نکن!جونه من غلط کردم هر چی گناه کردم غیبت کردم به مامان بابام دروغ گفدم منو عفو کن دهنم صاف نشه پن شمبه خدایاااااا
سلام.
چرا این‌قدر دیر رسیدی؟ یه ساعت و نیم پیش زنگ زدی.
پیدا کردن آدرس برام سخت بود. پارک رازی رو که رد کردم حواسم نشد خیابون مخصوصم رد کردم. مجبور شدم برم از اون سه‌راهی بعد پل دور بزنم. اونجا هم کیپ تا کیپ ماشین بود. پوستم کنده شد. 
اولین‌بارته؟ 
چطور مگه؟
پس اولین‌بارته. از الان بگم پول این یه ساعت و نیمم پای توئه.
باشه. دفعه بعد یادم باشه پشت در رسیدم زنگ بزنم. خب الان باید چیکار کنم؟
فعلا برو اون اتاقه که لامپش روشنه الان میام.
حله
راستی چیز
امروز اتفاقی این رو توی پینترست پیدا کردم؛ انگار داره به توضیح وبلاگ من اشاره می‌کنه، انگار داره می‌گه واقعا؟ تلاش کردی واسه‌ش که نشد؟ نمی‌دونم.
نمی‌تونم مفصل و طولانی در مورد اتفاقات توضیح بدم؛ یه جایی رو نیاز دارم که کوتاه بگم که چی شد و برم. بگم برچسب‌های حروف کیبوردم رو کندم و عجیب اینه که وقتی دارم به کیبورد نگاه می‌کنم، نمی‌تونم حروف فارسی رو حدس بزنم و تایپ کنم ولی وقتی نگاهم به صفحه‌ست حافظه دست‌هام باعث می‌شن راحت بتونم تایپ
گفت: راهت را بگیر و برو گفتم‌: راه‌بلد نیستم، بیابان به این بزرگی گم می‌شوم! گفت: اگر عاشق باشی، هرگز گم نمی‌شوی...



غم‌عشق-‌محمدرضاشجریان






 
پ.ن۱: تصویر: تابلو شکسته نستعلیق؛ اثر کیوان علیخانی
پ.ن ۲: عنوان از مولانا:
عشق چو قربان کندم، عید من آن روز بود/ ور نبود عید من آن، مرد نیم بلکه غرم
پ.ن مهم‌تر : دوستان یه سوال فنی:
در زمینه‌ی عرفان عملی چه کتاب‌هایی پیشنهاد می‌کنید؟

( ممنون میشم عزیزان اهل فن یا هر کسی که در این حیطه مطالعه ای داشت
مَردم منم ، اسباب هیاهو شده ام
هرجا که نیاز بوده من رو شده ام
برجام دوپهلوی سیاست مردان
وقت ظلمات نیمه شب رو شده ام
.
کانون تمام گفتگوهای جهان
بازیچه شهر آرزوهای جهان
سربسته تر از پیام سرّی در جنگ
پیچیده چنان بگو مگو های جهان .
والا تجربه نشون داد به ما پسرا هم کمتر از دخترا پیچیده نیستن.
بهترین شون تو شغلشون عالین و ممکنه حتی نذارن شما یه صندلی جابجا کنین.
نمونه ش هم همون آدم بی مزه که قبلا گفتم.
و بعد خب شما میگین واووو چه جنتلمن. ولی وقتی تو رابطه میرین میبینین که اش دهن سوزی هم نیستن و مث سگ پاچه میگیرن.
این کامی ۱۰۰۰۰ تا دختر دنبالشن. با همشون هم اوکیه.
کلا با همه اوکیه
 
و من اگه اگه بخوام وارد رابطه بشم و این غلطو بکنم گور خودمو کندم.
بچه ها یه نظر سنجی میخوام بذارم
خود حسام الدین مطهری در یکی از دستینه (Handbook) های سه گانه‌اش که در مورد کتاب و کتابخوانی اند، می نویسد که کتاب بالذاته مقدس نیست. صِرف چند برگِ صحافی شده داخل یک جلدی هیچ قداستی نمی تواند به کتاب دهد.
در نمایشگاه کتاب اخیر اولین غرفه ای که خارج از الفبا سراغش رفتم غرفه نشر «اسم» بود و اولین کتابم آخرین کتاب حسام بود. پسران سالخورده که در آخرین باری که موقع حضورش در دانشگاه دیده بودمش گفته بود که درگیر ممیزی است و در زمانی نامعلوم فرایند تمام خ
شبیه روز عاشورا امامم را رها کردمشبیه مردم کوفه برایت گریه ها کردماگر تو در بیابانی دلیلش بوده اعمالمتو تنهایی و من تنها ، برای تو دعا کردممیان روضه ها خواندم غلام حلقه برگوشمغلامت نیستم اما همیشه ادعا کردمتو دریای کراماتی ، منم مرداب عصیان هافقط یاری گرم بودی فقط جرم و خطا کردمکسی که ماند همراهِ تو دارد هر دو عالم راخسارت دیده من هستم که راهم را جدا کردمدر این دنیای ظلمانی تویی نجوای مظلومانمن آن مظلومم و ظالم که بر نفسم جفا کردم شب جمعه س
شبیه روز عاشورا امامم را رها کردمشبیه مردم کوفه برایت گریه ها کردماگر تو در بیابانی دلیلش بوده اعمالمتو تنهایی و من تنها ، برای تو دعا کردممیان روضه ها خواندم غلام حلقه برگوشمغلامت نیستم اما همیشه ادعا کردمتو دریای کراماتی ، منم مرداب عصیان هافقط یاری گرم بودی فقط جرم و خطا کردمکسی که ماند همراهِ تو دارد هر دو عالم راخسارت دیده من هستم که راهم را جدا کردمدر این دنیای ظلمانی تویی نجوای مظلومانمن آن مظلومم و ظالم که بر نفسم جفا کردم شب جمعه س
این ابرهایِ تیره که بگذشته ست،
بر موج‌هایِ سبزِ کف‌آلوده،
جانِ مرا به‌درد چه فرساید،
روح‌ام اگر نمی‌کُنَد آسوده؟
دیگر پیامی از تو مرا نارَد،
این ابرهایِ تیره‌یِ توفان‌زا
زین پس به زخمِ کهنه نمک پاشد،
مهتابِ سرد و زمزمه‌یِ دریا.
وین مرغکانِ خسته‌یِ سنگین‌بال،
بازآمده از آن سرِ دنیاها
وین قایقِ رسیده هم‌اکنون باز،
پاروکشان از آن سرِ دریاها…
هرگز دگر حبابی از این امواج،
شب‌هایِ پُرستاره‌یِ رؤیارنگ،
بر ماسه‌هایِ سرد، نبیند
از خیلی وقت پیش در نظر مبااارکم بود که یه کتاب بنویسم...
به کتاب مجموعه داستان کوتاه...
خب ...تابستون نوشتنش تموم شد...
اما کسی دوستش نداشت اون موقع...الانم برای کتاب شدن دوست نداشتنی هستن!
ینی به کلی استادمون یه خط قرمز کشید روش فرستاد اومد اینور...
من اینطوری فکر کردم البته...
گفت هنوز وقتش نیس..بهتر نیس صبر کنی؟
بهتر نیس...وایسی تا نثر خودتو پیدا کنی‌..؟و من فقط بغض کردم و گفتم اینم یکی دیگه از بد شانسیای من...
تا امروز که تلگرامو باز کردم ...و دیدم یه
‍ ای خالق من ، پرده برانداز ببینم
عشقی که جهان عاشق آنست چه عشق است؟
دیوار ندارد و درش باز به هرکس
وابستگیش دربدری هست ، چه عشق است؟
سوزانده و از بوی خوشش عالم و آدم
چون باده زنان گشته از آن مست چه عشق است؟
سیراب کند با عطش هر تشنه لبی را ،
در بند کشد هرکه که دل بست ، چه عشق است؟
گویند که افلاک بنا شد به وجودش ،
هر دسته که همراه شده ، نگسست چه عشق است؟
از کرببلا جاری و در جوی جهان است
شاهراه جهان است نه بن بست ، چه عشق است؟
#احمد_یزدانی
#کربلا #اربعی
به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست
امروز بعد از چند روز تعطیلی رفتم سرکار ، و به معنای واقعی سرِکار رفته بودم
چون در روز تعطیل رسمی بعد از 13 بدر کسی برای خرید به بازار نمی آید(حداقل مشتریِ مربوط به کار ما نیست)
خلاصه ساعت 3 رضایت ارباب رو با تماس تلفنی جلب کردم و به امید غذای ِ گرمِ مامان پز ، روانه خانه شدم.
اما دریغ از حضور مادر در خانه و دریغ از غذای گرم.
باید کاری میکردم.بنابر این ساعت 4 دست به کار شدم. تصمیم گرفتم کاری کنم که بتونم خروجی کا
انقدر صورتمو کندم دارم دون دون میشم :/
هر وقت اعصابم خورده میوفتم به جون جوشا و جای زخمای قدیمی دِ بکن
بذار اصا یه اعترافی کنم
هیچوقت هیچوقت فکر نمیکردم یه روز دلم برای دوران کنکورم تنگ بشه
نه که اون موقع خیلی خوش خوشانم بوده باشه ها
اما به نظرم از وضع الانم بهتر بود
خونه ی گرم و نرم
غذای آماده
گوشه ی اتاقم تو تنهایی خودم حال میکردم
الان چی
در به در اون سگ دونی
تحمل یه عالمه عوضی و در عین حال تنهایی مطلق
غذای آشغال و بعضا بدون غذا (امسال فک ملت اف
دانلود رایگان کتاب دانشنامه اساطیر جهان pdf    
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
دانلود کتب تخصصی و حرفه ای | دانشنامه اساطیر جهان ... - ...nirikadesign.com › دانلود-کتب-تخصصی-و-حرفه-ای › دانشنامه-اساطی...منبع کنکور ارشد پیام‌نور .کتاب دانشنامه اساطیر جهان نوشته شده زیر نظر رکس وارنر و ترجمه شده توسط ابوالقاسم اسماعیل پور در سال 1389 توسط انتشارات اسطوره به ...
دانلود رایگان کتاب دانشنامه اساطیر جهان pdf :: دانلود کتابketabdownloadpdf.blog.ir › دانلود رایگان ک
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
بدون توشه و همراه بدون یاورو همسر
بدون اسب و ارابه بدون مرشد و راهبر
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
من از اعماق گمنامی من از گودال ناکامی
من از بن بست هر تصمیم پر از زخمای بی ترمیم
به دشواری شروع کردم به دشواری طلوع کردم
هزار مانع هزار دیوار هزار چاه کن به اسم یار
هزار شب ترس تیر خوردن بدست نارفیق مردن
من از وحشت شروع کردم پر از تردید طلوع کردم
قدمها
یک بار شنیدم که هر چیزی و جهانی باید یک میخ طویله داشته باشد و جهان اطراف آن شکل بگیرد.شاید برای جهان مفهوم"خدا" باشد و برای هر کس فرقی داشته باشد.به میخِ طویله ی خودم زیاد فکر کردم.اینکه چه چیزی بنیانِ زندگی ام میشود و بقیه چیزها را در اطرافش کنار هم میچینیم.لذت بردن از زندگی؟به درد بخور بودن؟هنوز دقیق پیدایش نکرده ام.انگار نیروها هنوز با هم درگیر هستند.یک روز در ستایشِ انزوا مینویسم و یک روز از نبودن ها دلگیرم.یک روز تصمیم میگیرم با علمم جها
ترک تریاک لبت کردم، خمارم میکُشد،
تا ز دی گردم جدا، یاد بهارم می کُشد.
از تنم رفته مدارم، از کفم دار و ندار،
در به در از در بدر دور از دیارم میکُشد.
پستی و شیب جهان گاهی فشارم میدهد،
دم به دم پست و بلندی فشارم میکُشد.
نابکاری با عیاری کار را بیکاره کرد،
پیش ناکس زاره کردم، زاره زارم میکُشد.
گل بکشتم، گل نوشتم در ره فردای عشق،
عشق من از خار راهم کرده خوارم میکُشد.
مرگ بیچاره چو من بود و دگر چاره نداشت
مرگ بیچاره مرا چاره ندارم، میکُشد.
امروز دوشنبه است. صبح ساعت ۸ با صدای محمد از خواب بیدار شدم. داشت اماده می‌شد که بره سر کار و معمولا صبح‌ها من رو بیدار میکنه. نمی‌دونم دقیقا چرا اما انگار دوست داره که من بیرون رفتنش از خونه رو ببینم. باهاش حال و احوال صبحگاهی کردم و بهش گفتم که یک نیم‌ساعتی می‌خوابم و بیدار می‌شم. وقتی چشمام رو باز کردم، محمد رفته بود و ساعت دقیقا ۸:۳۰ بود. بدنم خیلی معتهدانه من رو درست نیم ساعت بعد از اولین باری که چشمام رو باز کرده بودم از خواب بیدار کرد.
دانلود رایگان کتاب تاریخ مصور جهان 
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
تاریخ مصور جهان دنیای باستان تاریخ : ابو عبدالرحمن الکردی ...archive.org › details › abo_abdrahman_kordi_barid_20150604۱۴ خرداد ۱۳۹۴ - تاریخ مصور جهان دنیای باستان تاریخ. by: ابو عبدالرحمن الکردی ... عاطفه سلیانی. برای دانلود کتابهای بیشتر اینجا کلیک کن: مُنْتَدی إِقْرَأ الثَقافِی.
کتاب تاریخ مصور جهان دنیای باستان( با عنوان فرعی انسان ...www.pinterest.com › pinدانلود کتاب تاریخ مصور جهان دنیای باستان اثر
دانلود رایگان کتاب تاریخ مصور جهان pdf
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
تاریخ مصور جهان دنیای باستان تاریخ : ابو عبدالرحمن الکردی ...archive.org › details › abo_abdrahman_kordi_barid_20150604۱۴ خرداد ۱۳۹۴ - تاریخ مصور جهان دنیای باستان تاریخ. by: ابو عبدالرحمن الکردی ... عاطفه سلیانی. برای دانلود کتابهای بیشتر اینجا کلیک کن: مُنْتَدی إِقْرَأ الثَقافِی.
کتاب تاریخ مصور جهان دنیای باستان( با عنوان فرعی انسان ...www.pinterest.com › pinدانلود کتاب تاریخ مصور جهان دنیای باستان اثر
دانلود رایگان کتاب دانشنامه اساطیر جهان  
 
دانلود فایل   
 
 
 
 
 
اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنیدنتایج وب
دانلود کتب تخصصی و حرفه ای | دانشنامه اساطیر جهان ... - ...nirikadesign.com › دانلود-کتب-تخصصی-و-حرفه-ای › دانشنامه-اساطی...منبع کنکور ارشد پیام‌نور .کتاب دانشنامه اساطیر جهان نوشته شده زیر نظر رکس وارنر و ترجمه شده توسط ابوالقاسم اسماعیل پور در سال 1389 توسط انتشارات اسطوره به ...
دانلود رایگان کتاب دانشنامه اساطیر جهان pdf :: دانلود کتابketab
بزرگ ترین قاره کره زمین =اسیا(44میلیون کیلومتر مربع )
بزرگ ترین اقیانوس =کبیر یا آرام (166میلیون کیلومتر مربع )
بزرگ ترین شبه جزیره جهان =عربستان(3183100کیلومتر مربع)
بزرگ ترین جزیره جهان =استرالیا (7682300کیلومتر مربع)
بزرگ ترین دریای جهان =مدیترانه (2966000کیلومتر مربع)
بزرگ ترین دریاچه جهان =خزر یا مازندران (371795کیلومتر مربع)
بزرگ ترین خلیج جهان =مکزیکو
طولانی ترین رود جهان =نیل (6600کیلومتر)
پر آب ترین رودجهان=آمازون
بلند ترین آبشار جهان =انجل در ونزوئلا (
مَردم منم ، اسباب هیاهو شده ام
هرجا که نیاز بوده من رو شده ام
برجام دوپهلوی سیاست مردان
وقت ظلمات نیمه شب رو شده ام
.
کانون تمام گفتگوهای جهان
بازیچه شهر آرزوهای جهان
سربسته تر از پیام سرّی در جنگ
پیچیده چنان بگو مگو های جهان .
نمی‌دونم این متن رو بعدا می‌خونم یا نه، ولی خواستم بگم امروز 15‌ام مهرماه نود و هشته، یعنی دو سال از دانشجو بودنم می‌گذره و ترم پنجم. ولی خب حس می‌کنم تازه اومدم دانشگاه! و حس می‌کنم امروز روز سوم دانشگاست، چون از شنبه این هفته ست که دارم میام آزمایشگاه برای انجام پایان‌نامه ام. اوریانا فالاچی می‌گه "وقتی به هدف می‌رسی احساس پوچی می‌کنی، پس باید یه هدف جدید برای خودت بریزی" من هم از مهر پارسال تا مهر امسال (یعنی ترم 3 و 4) چون بدونِ پِلَن بو
 
معلم سوم دخترشو آورده بود مدرسه. خانوم کوچولو چسبیده بود به مامانش و با کسی حرف نمی زد. رفتم جلو، سلام کردم و دو دقیقه بعد داشتیم تو کلاسم واسه لگوها قصه میساختیم و من برای بار هزارم از خودم میپرسیدم من اینجا چیکار میکنم؟
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">













بسم الله الرحمن الرحیم
اینها
را به نیت آن ننوشته ام که کسی بخواند، و بر من رحمت آورد، بلکه
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">













بسم الله الرحمن الرحیم
اینها
را به نیت آن ننوشته ام که کسی بخواند، و بر من رحمت آورد، بلکه
دانلود رایگان کتاب تاریخ مصور جهان pdf
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
تاریخ مصور جهان دنیای باستان تاریخ : ابو عبدالرحمن الکردی ...archive.org › details › abo_abdrahman_kordi_barid_20150604۱۴ خرداد ۱۳۹۴ - تاریخ مصور جهان دنیای باستان تاریخ. by: ابو عبدالرحمن الکردی ... عاطفه سلیانی. برای دانلود کتابهای بیشتر اینجا کلیک کن: مُنْتَدی إِقْرَأ الثَقافِی.
کتاب تاریخ مصور جهان دنیای باستان( با عنوان فرعی انسان ...www.pinterest.com › pinدانلود کتاب تاریخ مصور جهان دنیای باستان اثر ش
میخواستم عکس آپلود کنم. نشد. حوصلم نکشید تا اون هی بچرخه و بچرخه و بچرخه
امروز صب و عصر مغازه بودم
کمی کارای پروژه رو پیش بردم. اما سرم هم شلوغ بود. ظهر اومدم خونه و تا دور خودم چرخیدم شد ساعت ۵ که باز باید پیرفتم مغازه
دو ساعت این وسط با پارتنر حرف زدم
برادر مامان رو برد دکتر. البته با همراهی دایی
امشب هم مامان خونه داییه
عملا مشکلاتش مشکل روانی و اعصابه. اینو حتی دکتر ارتوپد هم فهمید و بهش گفت. قبل از اینکه چیزی بخوان بگن
دیگه بعد ظهر کلی کار کر
مادر بزرگ بنی فوت شده
دلم برای پدربنی می سوزه چون الان حدود 18 ساله با خانوداش قط ارتباط کرده و پارسال پدرش و امسال مادرش به رحمت خدا رفت. خب این خیلی زجرآوره ، من دو سال قبل از فوت برادرم باهاش دعوا کردم. و بعد آشتی کردم حتی هر وقت میرفتم خونه شون پیشونیشو می بوسیدم اما هنوزم یاد دعوامون که می افتم با اینکه حق با من بود اما دلم خون میشه ...، الان پدر بنی نمیدونم چقدر حس عذاب وجدان بگیره اما مطمئنم باز سر ازدواج بنی بهش گیر میده .
و اما تصمصیم من
م
متن آهنگ حامد همایون نارفیق
متن آهنگ حامد همایون به نام نارفیق
Hamed Homayoun Naa Refigh

من که درداتو بغل کردم براتدستمو تا ته عسل کردم براتمن که بارونی شدم دور و برتاما خورشیدو گرفتم رو سرتای دلیل گریه ی رو گونه هام رفتی بالا اما از رو شونه هامفکر میکردم مثل جون بودم برات اما نه من نردبون بودم براتمن کنار هیشکی دردم کم نشد من رفیقامم عوض کردم نشدهمه ی یک جوری نشون دادن بدن اونا که دورم بودن دورم زدنمن کنار هیشکی دردم کم نشد من رفیقامم عوض کردم نشدهمه
فکر می‌کردم تغییر کردم، فکر می‌کردم کمی منطقی‌تر شده‌ام، ولی مغز من در ربط دادن هر چیزی به تو، از مغز انیشتین بهتر است. مرگ بر من. تا به خودم می‌آیم می‌بینم در میانه‌هایی خیالی هستم که در آن سال‌ها با تو زندگی کرده‌ام.
ادامه مطلب
منو دخترک توی اتاق خوابیده بودیم ؛ در واقع دخترک خواب بود من دراز کشیده بودم اما بیدار بودم . باز هم زمین لرزید، من ترسیدم و دامادک رو صدا کردم . بیدار شد و گفت آماده شو من میرم ماشین رو ببرم بیرون . زلزله که تموم شده بود اما من مثل بید میلرزیدم. تند تند چند تا وسیله برای دخترک برداشتم پیچیدمش توی پتو و پریدم بیرون ...حقیقتا این سری به نسبت سری پیش کمتر لرزیدیم منتها من خیلی ترسیدم . ترسیدم از اینکه نکنه سر دخترک بلایی بیاد و وقتی برگشتیم خونه حسا
فکر میکردم عکسم خوب شده ولی گه ترین بود! 
سیاه کردم صورتمو که مثلا عیب هامو بپوشونه! 
برای اروپایی ها این چیزا مهم نیست میبینی؟ بدبختی جهان سوم همینه که تو کله زن ها کردن که هیچی نیستن جز ظاهرشون واسه بَه بَه و چَه چَه ! 
حالم بد شد از اینکه صورتمو سیاه کردم میرم میشورم و میشم خودم، خود زشتم و مثل چندروز که هرطوری بودم توی جامعه ظاهر شدم بازم ظاهر میشم و دیگم خود واقعیم رو پنهان نمیکنم و میریزم دور هرچی لوازم آرایشیه! 
این روزها فکر می کنم چقدر سبک ترم.چقدر بار از روی شانه های م برداشته شده.کارها آن جور که دوست داشتم پیش نمی رفت.به جای رها کردن بیشتر دست و پا می زدم.انگار توی مرداب باشی بخواهی خودت را رها کنی.....سخت نبود اما تصمیم هایم را یکباره گرفتم....
قبل ترها شنیده بودم که محیط روی آدم تاثیر می گذارد....حتی جای خوانده بودم آدمی که باهوش باشدخیلی سریع خودش را با محیط وفق میدهد....سه سال...سه سال جان کندم...سه سال برای رسیدن به آرزوهایم در جا زدم...مهره ها را می ریخ
همیشه سوالی که در کیهان شناسی ذهنم را مشغول می کرد این بود که چرا ربطی بین جمله انحنای جهان و تنظیم بودن سرعت و ماده وجود دارد، چرا عدم تنظیم این دو باعث به وجود آمدن انحنای فضایی می شود؟ چند وقت پیش مسئله ای حل کردم که نوید راه حل را میداد: اگر به یک جهان بدون ماده (چگالی=0) دارای ثابت هابل نگاه کنید چیز مزخرفی خواهید دید: یک جهان خالی اما دارای انحنا و در حال انبساط! اما می توان نشان داد با تبدیل مختصات این متریک همان متریک جهان تخت مینکوفسکی اس
امشب ویدئویی پخش شد از دختری به نام گرتا که در سازمان ملل از محیط زیست گفت و از کشتار مردم توسط ثروتمندان و سیاست مداران جهان. اولین بار سخنرانیش را در یکی از همین شبکه های اجتماعی دیدم. قبل از لود شدن فکر می کردم که این همه تحصیل کرده محیط زیست این همه آدم دغدغه مندی که در این راه کشته شدند زجر کشیدند زندگیشان نابود شد چرا از آن ها یک سخنرانی در این باب نمی شنویم. چرا یک بچه ؟ به این نتیجه رسیدم شانتاژ خبری است نه بیشتر و چون کودکان معصوم تراند
 
 
جانم برایتان بگوید که کوه سنگینی را جا به جا کردم و جانِ نکندنی ام را در چند عرصه ی مختلف کندم و دلاشوبه ی درس و مشق بیات شده نیز تمام شد و اگر بتوانم یک مقاله ی دیگر بنویسم شاید تا مدتی دست از سر خودم بردارم .خسته و سرمازده از سرکار برگشته ام و می خواهم برای خودِ کم خونم پوره ی اسفناج درست کنم اما پخش و پلا افتاده ام توی تخت و عمرا بتوانم بلند شوم و زیر گاز را خاموش کنم.خانه را بوی گند اسفناج پخته برداشته نه بوسه ای در کار است و نه نشیب سینه ا
دیروز بعد از دو ماه بغلش کردم باهم بازی کردیم قدم زدیم...همه ی این دو ماه کلافه و خسته بودم و انرژی نداشتم. با دستهای کوچولوش دستم رو گرفت و گفت: خاله میدونی چندصد ساله به من مهربونی نکردی! ترنم جزو بخش های خوشمزه ی جهان هست برای من.
باران این روزها دقیقا از وقتی شروع شد که من لباس های زمستانی ام را جمع کردم و شوفاژ اتاقم را هم خاموش کردم.هیچی دیگه الان یخ کردم،مامانم هم هی میگه برو لباسات را بپوش و من میگم تا من از ته کشو بیارمشون بیرون هوا میشه آفتابی و گرم،در نتیجه بگذار اون ته بمونند و هوا بارانی باشه و لذت ببریم
نشسته‌ام روی نیمکت جلوی درب بیمارستان. هوا خنک است و صدای دلنشین پرندگان می‌آید. داشتم از فراغت بعد از امتحان استفاده می‌کردم و تا کلاس بعدی کمی با گوشی‌ام ور می‌رفتم. سمت راست نیمکتِ من، موازی و کمی عقب‌تر، نیمکتی مشابه قرار دارد. دوتا آقا که نمی‌دیدمشان نشسته بودند روی آن نیمکت.الان رفتند. در واقع داشتند با هم حرف می‌زدند و قدم می‌زدند و آمدند نشستند.   داشتند درباره فیلم و کتاب و چه و چه حرف می‌زدند. شاخک‌هایم فعال شدند. کمی گوش کردم
چند روز پیش برای اولین بار به فکر فرو رفتم که آخرین باری که خندیدم کی بوده... البته لبخند که زدم... اما خنده را یادم نمی آمد... همین الان دراز کشیده بودم و داشتم توییتر فارسی میخاندم و ناگهان خندیدم... چنان خندم گرفت که سرمو کردم تو بالش... بعد در حین خنده پوست لبمو روی دندونام حس کردم... عضله های گونه م رو روی بالش حس کردم... بعد صربان قلبم و حس کردم... بعد نفس هامو... و همچنان داشتم میخندیدم. .. خنده ی خودمو بعد از مدت ها احساس کردم... بغضم گرفت... منقبض شدم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها